تنفست می کنم تا دم مرگ.پروانه ی اولت منم،مهم نیست اگر دومی،سومی و هزارمی را به بالهای سوخته که هیچ ،خاکستر شده ام بکشی. یک روز به پروانه هم خواهم فهماند و ان وقت تو هم خواهی دید که با جرات و رویی برای گشتن گرد هیچ شمعی را نخواهند داشت چرا انها دیر یا زود خواهند فهمید که وقتی قصه من و زیبا در افسانه ها جایش را با پروانه و شمع عوض کند جایی برای انها نیست.تو اهل سوزاندن بمان شمع من و من پروانه تا حالای امده ،تا هنوز نیامده وتا همیشه ی دیر برایت خواهم سوخت.
شب آتش سوزی شب زلزله شب سیل شب هر چیز که وحشتناک است و بزرگ،شب یک برق قشنگ ،شب یک تجربه که به درد همه چیز می خورد جز درد،شب زیبا،یک یلدای دیگر زیبا،شب مبادا،شب تو ،شبی که در کنارم بودی.
تمام شهر را ویرانه خواهم کرد و با تو آشنای من تمام شهر را بیگانه خواهم کرد.
و من یک روز نه چندان دور،کتاب ماجرایم با ترا افسانه خواهم کرد .
ببین زیبا،ببین شمع بلند دوردست قله برفی،خودم را که دنیا هست پیش پای تو پروانه خواهم کرد.
ببخش اما نمی دانمچرا این بار من خواهی نخواهی در دل تو خانه خواهم کرد.
برای فتح این قلعه زمانی ترک شهرو مردم و کاشانه خواهم کرد.
و موهای بلند بید مجنون نگاهت را شبیه یک نسیم اول دی شانه خواهم کرد.
ببین زیبا صدایت می کنم حالاهمین حالا،قسم خوردم که نامم را کنار نام تو تا انتهای کهکشان راه شیری نیز خواهم برد.
وزآن دوردست نقطه نزدیک،تمام سطر سطر عشقهایم را به تو افسانه خواهم کرد .
ببین زیبا هزاران بار دیگر باز گویم ترا با عشق خود با دست خود،با قلب سرشار از جنون خود شبی افسانه خواهم کرد.
توزیبایی فقط دیوانه ام کردی،ببین با عشق چشمت آخر سر، من چه خواهم کرد.
عقل می گفت که دل منزل و ماوای منست عشق می گفت که جای تویاجای من ست.
نظرات شما عزیزان:
|